جدول جو
جدول جو

معنی تلخ خوان - جستجوی لغت در جدول جو

تلخ خوان
(تَ خوا / خا)
زهره و مراره. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلخ جوان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ جَ)
زهر و سم و مرگ. (ناظم الاطباء). و در بیت زیر از نظامی مقصود، زهره کیسۀ صفراست:
تلخ جوانی یزکی در شکار
زیرتر از وی سیهی دردخوار.
نظامی.
رجوع به تلخ خوان و رجوع به مخزن الاسرار نظامی چ وحید ص 51 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
آنکه به درشتی و تلخی سخن گوید. (ناظم الاطباء). تلخ پاسخ و تلخ گفتار. (بهار عجم) (آنندراج) :
باده کو تا به من آن تلخ زبان رام شود
تلخی می نمک تلخی بادام شود.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ دِه)
درس خوان و محصل علم. (ناظم الاطباء). خوانندۀ علم. آنکه دانش بخواند:
علم خوان همچو علم دان نبود
زآنکه جان آفرین چو جان نبود.
سنائی.
علم دان خاصۀ خدای بود
علم خوان شوخ و نرگدای بود.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان بازیافت است که در بخش اردل شهرستان شهرکرد واقع است و 120تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درشت خو. (ناظم الاطباء). بدخو و پرغضب:
مخور تنهاگرت خود آب جوی است
که تنهاخور چو دریا تلخ خوی است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از علم خوان
تصویر علم خوان
کسی که علم فرا گیرد آن که در پی دانش بر آید محصل
فرهنگ لغت هوشیار
به حالت خوابیده کمین کردن، استتار نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی